پایگاه مقاومت بسیج حضرت امام خمینی(ره)روستای شیرآباد -طبس گلشن جمعه 2 فروردين 1398برچسب:زندگینامه شهدا,شهدا شیرآباد,شهید,شهادت, شیرآباد, شیرآباد طبس,طبس, :: 1:0 قبل از ظهر :: نويسنده :
شهيد شيخ حسن رمضاني زندگینامه در سال ( 1338) در خانواده اي مذهبي و متدين در روستاي محمدآباد طبس ديده به جهان گشود پدرش او را حسن ناميد گويي از پيش از صفات پسنديده و اخلاق خوب و شايسته اش مطّلع بود. بعد از دوران طفوليت تحصيلات ابتدايي را در روستاي شيرآباد به پايان رسانيد و پس از اتمام تحصيلات دورة تحصيل در حوزه علميه مشغول شد. با اوج گيري مبارزات مردمي عليه رژيم ستم شاهي پهلوي وي نقش مهمي در سازماندهي اين برنامه ها داشت پس از پيروزي انقلاب با توجه به شناخت و آگاهي سياسي و بينش خود تأثير بسزايي در بر ملا كردن جريانات منحرف و چهره هاي منافق آن زمان ايفا نمود. و در نهادهاي مقدّس همچون «كميته انقلاب اسلامي» ، « سپاه پاسداران » ، « كميته امور صنفي جهاد سازندگي و چندين سال مسئوليت بنياد شهيد شهرستان مشغول گرديد و بخصوص خدمت به خانواده هاي محترم شهدا از ديگر افتخارات او بود. در دوران جنگ تحميلي براي دفاع از كيان اسلام و مسلمين عازم جبهه هاي حق عليه باطل گرديد و پس از چند بار حضور پر شور و مؤثر ( 6 ماه و 17 روز ) با سمت مسئول بنياد شهيد و فرمانده گروهان در عمليات كربلاي ده در غرب كشور « منطقه ماووت » عراق بر اثر اصابت تركش دعوت حق را لبيك به خيل شهيدان پيوست. از اين شهيد شجاع و متدين دلسوز و خدمتگزار مدير و مخلص دو فرزند يك دختر و يك پسر به يادگار مانده است كه ادامه دهنده ي راه آن عزيز سفر كرده اند. هنگام كه صبح جلوه آغاز كند با دست صبا پرده گل باز كند از دامن گلگون فلق روح شهيد بر خيزد و سوي عرش پرواز كند گزيده اي از وصيت نامه شهيد : « بار الها ، شهادت نصيبم گردان زيرا آرزويي جز مرگ با عزت و سرافرازي ندارم . و يقين دارم كه تو از وجود اين نبرد گناهكار كاملا آگاهي داري پس اي معبود من شربت شهادت در كامم بريز چون مردن در بستر برايم ننگ است و كليه برادران ديني ام را به تقوي الهي و انجام فرايض وصيت مي نمايم. »
شهید محمود آذرنیوش زندگینامه ردایی سرخ و گلگون داشت آن یار دلی عاشق چو مجنون داشت آن یار
شهيد غلامرضا صفری زندگینامه از علي بن حسين (ع) : « هركس به ظلم اموالش مورد تهاجم قرار گيرد و در برابر آن پيكار كند تا كشته شود شهيد است » ‹ وسايل الشيعه ، ج 11، ص 93، حديث 11› در يكي از روزهاي خوب خدا به سال ( 1342) در خانواده اي مذهبي و كشاورز در روستاي شيرآباد از توابع بخش مركزي شهرستان طبس متولد گرديد. بعد از گذراندن دوران طفوليت و قدم نهادن در مدرسه تحصيلات خود را تا دوره راهنمايي ادامه داد. زلزله دلخراش سال ( 1357) طبس باعث شد علي رغم ميل باطلني نتواند به تحصيل ادامه دهد و به كار بنايي پرداخت همزمان با كارگري و بنّايي و كمك به خانواده نقش مؤثري در فعاليت هاي مذهبي و قرآني و راهپيمايي هاي دوران انقلاب اسلامي داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت سپاه در آمد و بعد از طي دوره هاي آموزشي عازم جبهه هاي جنگ گرديد. پس از دلاوريها و رشادتهاي بسيار در تاريخ ( 25/12/63) در عمليات « بدر» منطقه شرق دجله در اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. جنازه پاك و مطهّرش پس از مدت نه سال دوري از وطن و انتظار خانواده و يگانه فرزندش در تاريخ ( 12/8/72) تشييع و در گلزار شهداي طبس به خاك سپرده شد. زدي دستي و داماني گرفتي ز تن بگذشتي و جاني گرفتي شبي ، بي دست و پا در خون تپيدي سري دادي و ساماني گرفتي گزيده اي از وصيت نامة شهيدسیدغلامرضا صفری: « من بر اساس رسالت و مسئوليتي كه حس نمودم در راه الله و براي پاسداري از انقلاب اسلامي كه خونبهاي هزاران شهيد و مجروح است، به طور داوطلبانه به غرب كشور آمدم و به دفاع پرداختم. من گام نهادن در اين مسير خدايي را يك فريضه مي دانم. در اين راه اگر دشمن را شكست دهيم پيروزيم و اگر به ظاهر شكست بخوريم و كشته شويم بازهم پيروزيم.» شهیدحسن زمان زاده
در يكي از روزهاي خوب زندگي در تاريخ 10/2 / 1340 ه . ش در روستاي همت آباد شهرستان طبس خداوند متعال نوزادي را به خانوادة متدين و زحمتكش عطا فرمود. نامش را به ميمنت نام كريم اهل بيت امام حسن مجتبي ( ع) « حسن » ناميدند . در دامان پاك مادر و در كنار پدري زحمتكش و با اخلاص دوران كودكي را پشت سر گذاشت در 7 سالگي براي كسب دانش راهي مدرسه شد تحصيلاتش را تا كلاس پنجم ابتدايي با علاقه و پشتكار پشت سر گذاشت اما از آنجا كه امكانات تحصيل برايش مهيا نبود متأسفانه نتوانست به تحصيل ادامه دهد و به ناچار براي امرار معاش به شغل شريف و با بركت كشاورزي و كارگري پرداخت در كارش بسيار مصمم و با اراده بود پر توان و با توكل بر خدا به كار و تلاش و زحمت ادامه مي داد در كارهاي پدر خالصانه او را ياور بود و در كارهاي خانه نيز دلسوز مادر و تا مي توانست او را كمك مي نمود. در محافل مذهبي و انقلابي حضوري فعال داشت و در راهپيمايي ها دوش به دوش امت حزب ا … شركت مي نمود مدتي از عمر گرانبهايش را در كميته انقلاب اسلامي به انجام وظيفه پرداخت با عشق و علاقة سرشاري كه به امام و اسلام داشت به فرمان رهبرش لبيك گفت و از طريق بسيج عازم جبهه شد در يگان لشكر ويژة شهدا با خصم دون به نبرد پرداخت و دوشادوش همرزمانش عاشقانه جنگيد چرا كه مي دانست او دعوت شده و بايد ادامه دهد تا به ديدار يار نايل آيد . سرانجام پس از چهار ماه حضور در ميدان نبرد در عمليات كربلاي 5 در منطقة شلمچه در تاريخ 10/11/1365 با اصابت تركش خمپاره دشمن به فيض رفيع شهادت نايل آمد و شهد شيرين شهادت را نوشيد روحش عاشقانه پرواز كرد و آرام گرفت كبوتري كه بي قرار پرواز بود تا در باغي كه با دستهاي باغبانش به ثمر رسانيده بود بر درخت ثمرة آرزوهايش بنشيند و اينك آرام نشسته و قرار گرفته بود . پيكر مطهرش ، پس از چند روز به شهرستان طبس انتقال يافت وبر دوش امت شهيد پرور شهرستان طبس مراسم معنوي و مذهبي تشييع و به خاك سپرده شد. گفتم كه: چرا دشمنت افكند به مرگ؟ گفتا كه: چو دوست بود خرسند به مرگ گفتم كه: وصيتي نداري؟ خنديد يعني كه: همين بس است؛ لبخند به مرگ شهید حسن محمدیان زندگینامه در سال ( 1346) در خانواده اي مذهبي در روستاي همت آباد پا به اين جهان فاني گذاشت. نام پدرش غلامحسين و نام مادرش خاور بود. در هفت سالگي راهي مدرسه شد و تحصيلاتش را تا پايان دوره ي ابتدايي ادامه داد. ولي نبود مدرسه راهنمايي در روستا ، باعث شد كه نتواند ادامه تحصيل دهد. و همدوش پدر به كشاورزي و دامداري پرداخت. در راهپيمائيها و مراسم مذهبي شركت فعال داشت. او براي دفاع از انقلاب بعنوان پاسدار افتخاري ، به عضويت سپاه در آمد. و به پاسداري از ارزشهاي انقلاب پرداخت. و پس از طي دوره هاي آموزشي به جبهه اعزام شد. و در تيپ 21 امام رضا در گردان كوثر رزمنده اي دلير بود كه مرغ روحش در 27 دي ماه سال 65 در عمليات كربلاي 5 در منطقة شلمچه بر اثر تركش به پرواز در آمد. و به ملكوت اعلي پيوست. ‹ روحش شاد › شهيدا بانگ« هل من ناصرت » موجي است آتشناك كه چون خون در عروق آفرينش ، بي امان جاري است فرازي از وصيت نامه آن عزيز سفر كرده به معراج « خدايا من خطي را انتخاب نمودم كه حسين ( ع) انتخاب نمود. و بسوي تو مي آيم و اين آواز را سر مي دهم . رضايم برضائك و تسليم لأمرك ، خدايا هر چه مي خواهي بر سر من بياوري ، بياور ، چون من راهم را انتخاب نمودم. از شما امت حزب ا … مي خواهم پشتيبان و مدافع انقلاب اسلامي باقي بمانيد، تا به سعادت برسيد. »
شهید محمد اکبرزاده زندگینامه گزیده ای از وصیت نامه شهید
شهید محمد حسین احمدی زندگینامه روحش شاد و راهش پر رهرو باد گزیده ای از وصیت نامه شهید شهید علی باقری
زندگینامه اسلام دین توسریخورها نیست دین قدرت است، و اسلام یگانه دینی است که پیروان خود را به کسب قدرت و ایجاد نیروی مثبت گوناگون دعوت میکند. رسول خدا (ص) صریحاً میفرمایند: خیرها و همه سودهای انسانی این عزتها در زیر سایه شمشیر است. شمشیر یعنی قدرت یعنی مجاهده و یعنی روح نظامگیری و بالاخره شهادت؛ و اگر تمام خیرات و سودهای مثبت را از یک ملت گرفتند تمام عزتها را گرفتهاند. شهید علی باقری فرزند محمّد در سال 1347 در روستای شیر آباد از توابع شهرستان طبس متولّد شد، تحصیلاتش را تا پایه اول راهنمایی ادامه داد. به علّت عدم امکانات آموزشی روستا و کمک به اقتصاد خانواده ترک تحصیل نمود و به کار بنایی مشغول شد. همزمان با اوج گیری مبارزات ملّت ایران علیه رژیم شاهنشاهی، در کلّیهٔ مراسم و فعالیتهای سیاسی، همدوش دوستان و امّت حزب الله شرکت مینمود؛ و هیچ ترس و واهمه ای به دل راه نمیداد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی به صورت پاسدار افتخاری به عضویّت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. چیزی نگذشت که پس از طی دوره های آموزشی از طریق سپاه به جبهه اعزام شد و در لشکر پنج نصر خراسان، گردان عبدالله به رزم و پیکار دلاورانه ادامه داد و در تاریخ ۱۳۶۵/۸/۷ در سن هجده سالگی در عملیات کربلای چهار در جزیرهٔ مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاکش در تاریخ ۱۳۶۵/۸/۱۸ پس از تشیع در گلزار شهدای امام زاده حسین بن موسی الکاظم (ع) طبس به خاک سپردند. چه خوش گفت پیرمراد شهیدان امام خمینی (ره): «بگزارید این دردمنشان که جز به «من» و «ما» های خود نمیاندیشند. عاشقان راه حق را از بند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند.». ‹ یادش گرامی باد› خوشا آنان که دائم با خدایند به دریای شهادت ناخدایند نظرات شما عزیزان: م باران
![]() ساعت13:48---4 مرداد 1393
سلام
وبلاگتون زیباست و مزیین با نام شهدا ... موفق و پیروز باشین <img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(25).gif" width="18" height="18">
سلام.
قشنگ بود و جالب..... خوشحالم از آشنایی تون امیدوارم دوباره ببینمتون
سلام برادر بزرگوار
وبلاگ بسیار خوبی دارین شما ادرستون الان تو کلوب گذاشته بودین یا مهدی سلام وب زيبايي داريد اگر مايل باشيد تبادل لينک کنيم خوشحال مي شم به ما هم سر بزنيد ، http://shahidjodeiry.blogfa.com/
سلام
همسنگر در وبلاگ ما لينك شديد خواهشا ما را لينك كنيد يا علي http://rozatolamir.loxblog.com/
سلام مطالب خوبی می ذاری اینمطالب مال خودته یا کپی می زنی به هر صورت من دارم یه لیست از بهترین وبلاگها جمع می کنم یه سری به من بزن و تو هم آدرستو بذار
سلام
وبلاگ خوشکلی داری اگه میشه به وبلاگم سر بزن و یه نظر بزار وبلاگمن هیچی بازدید نداره با تشکر پوریا http://goltarh.loxblog.com/ فاطمه معصومه
![]() ساعت14:13---17 شهريور 1392
وبلاگتون خیلی قشنگه ومطالب خوبی داره.
انشاءالله موفق باشین ![]()
سلام وب سايت خوبي دارين اميدوارم هميشه بروز باشين ومطالب خوبي ازروستاتون بزارين
![]() آشنا
![]() ساعت13:23---3 ارديبهشت 1392
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است.
هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت. او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید : گفتگوی خیلی خوبی بود. پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند. هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت : هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی. زنش پاسخ داد : عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین . آشنا
![]() ساعت15:46---29 فروردين 1392
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه با غذا و میوه ی آن جشن، افطاری کنید البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها پیش فامیل مقابل آبروداری کنید میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید البته هر چیز دارد مرزی و اندازه ای پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید حرکت موزون اگر درکرد از خود، دیگری با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید آشنا
![]() ساعت7:51---29 فروردين 1392
گفتم: خسته ام! گفتي: از رحمت خدا نا اميد نشويد(زمر:53) گفتم: هيچکي نميدونه تو دلم چي ميگذره؟ گفتي: خدا حائل است بين انسان و قلبش(انفال:24) گفتم: غير از تو کسي رو ندارم! گفتي: ما از رگ گردن به انسان نزديکتريم(ق:16) گفتم: ولي انگار اصلا منو فراموش کردي! گفتي: منو ياد کنيد تا ياد شما باشم(بقره:152) گفتم: انا عبدک الضعيف الذليل! گفتي: خدا نسبت به همه مردم-نسبت به همه-مهربونه(بقره:143) گفتم: دلم گرفته! گفتي: بايد به فضل و رحمت خدا شاد باشند(يونس:58) گفتم: توکلت علي الله! گفتي: خدا اونايي رو که توکل ميکنند دوست داره(آل عمران:159) گفتم: چقدر احساس تنهايي ميکنم! گفتي: من که نزديکم(بقره:186) گفتم: تو هميشه نزديگي؛من دورم...کاش ميشد بهت نزديک شم! گفت: هر صبح و عصر،پروردگارت را پيش خودت،با خوف و تضرع و با صداي آهسته ياد کن(اعراف:205) گفتم: اين هم توفيق ميخواهد! گفتي: دوست نداريد خدا ببخشدتون؟!(نور:22) گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشي! گفتي: پس از خدا بخواهيد ببخشدتون و بعد توبه کنيد(هود:90) گفتم: با اين همه گناه...آخه چيکار ميتونم بکنم؟ گفتي: مگه نميدونيد که خداست که توبه را از بنده هاش قبول ميکنه؟(توبه:104) گفتم: ديگه روي توبه ندارم! گفتي ![]() گفتم: با اين همه گناه براي کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتي: خدا همه گناه ها رو ميبخشه(زمر:53) گفتم: يعني بازم بيام؟بازم منو ميبخشي؟ گفتي: به جز خدا کيه که گناهان رو ببخشه؟(آل عمران:135) گفتم: نميدونم چرا هميشه در مقابل اين کلامت کم ميارم!آتيشم ميزنه؛ذوبم ميکنه؛عاشق ميشم!توبه ميکنم! گفتي: خدا هم توبه کننده و هم اونايي که پاک هستند رو دوست داره(بقره:222) ناخواسته گفتم: الهي و ربي من لي غيرک! آشنا
![]() ساعت7:49---29 فروردين 1392
توبه نامه شهيد 13ساله. بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم… از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم… از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم… از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم… از این که مرگ را فراموش کردم… از این که در راهت سستی و تنبلی کردم… از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم… از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم… از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند… از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم… از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم… آشنا
![]() ساعت7:45---29 فروردين 1392
سلام وبلاگ خوبي داريد اميدوترم هميشه موفق باشيد
داود
![]() ساعت16:22---20 فروردين 1392
با سلام خسته نباشید آقای محمدیان را سلام برسانید
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |